کیانا عشق مامان وباباکیانا عشق مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

لحظه های کودکی

کلی اتفاق

1393/2/5 10:40
نویسنده : مامانی
215 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممم عشق مامان

خیلی وقته که چیزی واست ننوشتم ببخش مامانی رو اخه این روزا انقده شیرین وخوردنی شدی که حال وحوصله ندارم بیام و وبلاگ تو رو به روز کنم کلی هم حرف دارم

اوووووووووووممممممممممممممممم اول از کجا شروع کنم زیبای من  اها از اولین غلت خوردنت که فقط بلدی به سمت راست بچرخی و غلت بخوری ودمر شی بعد چند ثانیه که دمر شدی میگی ای ااااااااای یعنی به پشت منو بخوابونین اگه هم توجه نکنیم بعد غر غر کردن گریه میکنی و اگه درستت هم بکنیم بعد یک ثانیه دوباره دمر میشی هههههه

 

دوم ۲۴ فروردین من ومادر جون بردیمت اتلیه والد وکلی عکس خوشمل گرفتیم ازت انقده خوشگل افتادی که چشمم بره کف پات همه گفتن به ما هم باید یه دونه عکست و بدی  ما هم دادیم دیگه

سوم ۲۸ فروردین تو ۵ماه و۲۸ روزگیت اولین غذای عمر تو خوردی یه فرنی خوشمزه مامان پز وای که چه با اشتها خوردی عشق منننننننننن

چهارم یک اردیبهشت واکسن ۶ ماهگی تو زدی روز یک شنبه هوا خیلی ابری بود و بد جوری بارون می زد بابایت هم تازه از تهران برگشته بود و یه پیرهن وساق پا وتل سفید واست خریده بود عسل مامان ایندفعه خیلی خانم بودی واصلا اذیت نکردی مرسیییییییییی

پنجم ۸ اردیبهشت هم اولین مروارید های زندگیتو در اوردی وای که چقدر هم تیزه دندون کوچولو هات ۲تا مروراید سفید باهم ردیف پایین البته سمت چپی یه کوچولو بزرگتره 

ششم ۱۲ اردیبهشت تو عروسی فامیل مامانی اولین ببه وددده زنگیتو گفتی الانم تا بخوابی یه سره می گفتی ای ملوس مننننننننننننننننن قشنگترین اهنگ زندگیم و شنیدم

خلاصه ۱۳ اردیبهشت عروسی پسر خاله من بود که خوش گذشت

 

الان هم یه ساعتی میشه من وشما وبابایی از بیرون اومدیم شما دو تا هوش نیستین و من بیدار

         عاشقتم مامانی واژه هارو واسه ستایش از تو عشقم کم میارم تو نهایت عشقی و ارزومی که خدا به من داده

 

در اخر گفتم یکم رنگی بنویسم تا شاد شیم چه مادر سر خوشی داری ههههههههههههههههههههههههه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)