کیانا عشق مامان وباباکیانا عشق مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

لحظه های کودکی

خدایا نعمتت را با دادن دخترم وهمسرم وپدر ومادر مهربان بر من تمام کردی شکرت

بدون عنوان

سلام بر گل دختریه مامان    قشنگم خیلی ببخش که انقده دیر مینویسم  امروز چهارشنبه  بیستویکم ابانه درست بیستو یک روز از تولد دو سالگیت گذشته برا گل دخترم تولد گرفتم با تم کیتی عاشق کیکت شدی حتی الان هم میایی میپرسی مامان کیکم تولد تو اخچاله الهی قربونت برم خانم شدی ماه شدی انقده شیرین زبونی که نگووووو  ماشالله خیلی از چیزهارو میفهمی ودرک میکنی خیلی هم مهربونی  الان هم داری با مادرجونت پرتقال میخورین اخ که چه کشمکشی دارین باهم تو چاقو میخوایی و مادر جونت بهت نمیده  عسلم خوشگل خانم حتما تو اولین فرصت برات عکسای تولدو میزارم خخخخخ دوباره دارین دعوا میفتین  بوس برای عشقمممممممم    ...
21 آبان 1393

بدون عنوان

این عکسا هم برای دوست عزیزم سودابه جون البته عکسای الانش نیست مال قبل یک سالگیشه هنوز عکسای الانشو نریختم تو کامپیوتر ممنون بابت یاد دا دن ...
19 خرداد 1393

روزهای بد

سلام عشق مادر عزیز دلم  قرار نبود از روزهای بد وزشت تو وبلاگت بنویسم اما متاسفم گلم باید بدونی خلاصه اول خوبا رو تعریف کنم   تو تعطیلات خرداد ماه رفتیم کیش و کلی خوش گذروندیم اولین مسافرت ما 3تا تنها با هم بود کلی کیف داد کلی برات خرید کردم اصصلا هم اونجا اذیتمون نکردی جز یه بار که گم شدی یه بارم افتادی تو اب دریا وکلی شنی شدی   یه بارم حالت بهم خورد اومممممممممممم حالا که می بینم اذیت کردی شیطون من جیگرم    ولی در کل انقد خرید کردیم که ترکوندیم هههههههههههههه بابایی هم هیچی نگفت هههههههه     واما خبر بد بابایی یه کاریی 3 سال پیش کرد که از پایه اشتباه بود تاوانشو داریم این روز...
19 خرداد 1393

حس شیرین مادر شدن

نمی دونم از کجا شروع کنم از روزهایی که تو نبودی یا از بودنت که هر دو شون پر از خاطره است از روزهایی بگم که از صبح تا شب ۷تا بی بی چک می ذاشتم که ببینم وجود داری یا از اولین ازمایشی که ۲روز زودتر از موعد دادم وجرقه امید تو دلم روشن شد یا از اولین سونویی که دادمو چیزی نشون نداد و یه هفته تمام گریه و دعا که تو باشی و وقتی هفته بعد دقیقا۱۵اسفند بودنت قطعی شد وای که چه خوشحال شدیم من و بابایت وچقدر خدا رو شکر کردیم واسه حضور تو واسه اینکه خدا ما رو قابل دونست. یا از اون اولین عیدی که گوشه دلم بودی ومن وتو چه غریبانه تنهایی سال وتحویل کردیم واسه اینکه عموت تصادف کرده بود و بابایی پیشش بود یا از روزایی که من مریض شده بودم وواسه سلامتی خودم نه واس...
5 ارديبهشت 1393

کلی اتفاق

سلاممممممممممم عشق مامان خیلی وقته که چیزی واست ننوشتم ببخش مامانی رو اخه این روزا انقده شیرین وخوردنی شدی که حال وحوصله ندارم بیام و وبلاگ تو رو به روز کنم کلی هم حرف دارم اوووووووووووممممممممممممممممم اول از کجا شروع کنم زیبای من  اها از اولین غلت خوردنت که فقط بلدی به سمت راست بچرخی و غلت بخوری ودمر شی بعد چند ثانیه که دمر شدی میگی ای ااااااااای یعنی به پشت منو بخوابونین اگه هم توجه نکنیم بعد غر غر کردن گریه میکنی و اگه درستت هم بکنیم بعد یک ثانیه دوباره دمر میشی هههههه   دوم ۲۴ فروردین من ومادر جون بردیمت اتلیه والد وکلی عکس خوشمل گرفتیم ازت انقده خوشگل افتادی که چشمم بره کف پات همه گفتن به ما ه...
5 ارديبهشت 1393

بازم سرما خوردگی اه

سلام مامانی چی بگم گلم الان ساعت ۱۱و۴۵ دقیقه شبه شما وبابایی خوابیدین الان درست۴روز که سرمای شدیدی خوردی  وکلی سرفه خلط دار می کنی وای عزیزم من از مریضی های تو کلافه شدم از خدا می خوام هیچ بچه ایی مریض نشه تو سال جدید وشما هم مریض نشی چون من طاقت مریضی تو رو ندارم از کارای بدت وقت مریضیت که دارو به هیچ عنوان نمی خوری واگه به زور بهت بدیم بعد ۵ دقیقه بالامیاری  راستی پدر جون دیروز واست رورویک خرید تو هنوز پاهات به زمین نمی رسه ولی چون اهنگ داره دوست داریش     عشق مامان راستی یه خبر بد بابای فاطیما  عمو مهران خیلی ناگهانی فوت کرد طفلی فاطیما تو اوج بچگی تنها شد  البته اون هنوز کوچیکه و متوجه نیست ولی خ...
5 ارديبهشت 1393

تولد نی نی ثنا

سلام عشق مامان امروز جمعه است صبح که بیدار شدیم خونه مادر جون صبحانه خوردیم و اماده شدیم رفتیم خونه خاله من جون عروسش داشت جهیزیه می اورد قراره بعد عید عروسی کنن ما هم ناهار رفتیم اونجا.   بعد از ظهر هم رفتیم تولد ثنا بجه پسر داییم انقده دختر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی الهی قربونت برم اونجا اش دندونی هم درست کرده بودن نی نی ثنا خیلی اذیت کرد الان هم اومدیم خونه مادر جون شما خیلی خسته بودی یکم لج کردی خوابیدی مادر جون تو حیاطه پدر جون تازه از بیرون  اومده دایی جونت موبایل بدست ودر نهایت بابایت سوناااااااااااا ...
5 ارديبهشت 1393

شیطونی هات

سلام گل مامان این روزای اخر سال مدام تو رفت و امد تو بازار هستم شما هم طبق معمول پیش مادر جونی عزیزم  هر خریدی که برات می کنم کلی مثل بچه کوچیکا ذوق می کنم جدا از کارای زیادی که عید داره ولی خیلی دوسش دارم الان شما یه پلاستیک دستته دونه دونه پوشکاتو از تو جاش در میاری میزاری تو پلاستیک  وتو اتاق راه میری  این کارو همین طور تکرار میکنی ههههههههههههه راستی دو تا ماهی خریدم  هی میای میگی مامانی مامانی مانی لپ لپ لپ امروز مدام عروسک سیاهپوستتو میاوردی ومیگفتی نی نی  مه مه مه مه که  اون شیر میخواد ولی تا میمیکمو در میاوردم فوری عروسکو پرت میکردی و خودت میخوردی عسل من  الان دیگه رفتی تو اشپز خونه ومنم هم...
3 ارديبهشت 1393

از همه جا

سلام عسل مامان 18 ماهگیت مبارک دیگه واقعا خانم شدی قربونت واکسن 18 ماهگیتو زدی و تموم شد تا 6سالگی اخیشششششششششششش انقده شیطون شدی که حد نداره  تازه پدر جون برات یه تاب خریده که دایی سعید تو حیاط به یه درخت وصل کرده حالا که سوارش میشی مگه ول می کنی میگی اب اب ابازی اب اب ابازی خلاصه هیشکی جرات نمیکنه تو رو سوار اون تاب بکنه چون ول کن نیستی هههههه من که هنوز از کنارش رد هم نشدم خیلی از کلماتو میگی کامل از یک تا 5 هم میشموری خیلی قشنگ وای یه چیزی انقده خوشگل میرقصی دستاتو می پیچونی اوف که خوردنی میشی اساسی مامانی رها مریض شده وبیمارستانه خدا کنه زودی خوب بشه دیروز هم واسه تو هم واسه رها عروسک باربی گرفتم قبل اینکه برم بیمارس...
3 ارديبهشت 1393