حس شیرین مادر شدن
نمی دونم از کجا شروع کنم از روزهایی که تو نبودی یا از بودنت که هر دو شون پر از خاطره است از روزهایی بگم که از صبح تا شب ۷تا بی بی چک می ذاشتم که ببینم وجود داری یا از اولین ازمایشی که ۲روز زودتر از موعد دادم وجرقه امید تو دلم روشن شد یا از اولین سونویی که دادمو چیزی نشون نداد و یه هفته تمام گریه و دعا که تو باشی و وقتی هفته بعد دقیقا۱۵اسفند بودنت قطعی شد وای که چه خوشحال شدیم من و بابایت وچقدر خدا رو شکر کردیم واسه حضور تو واسه اینکه خدا ما رو قابل دونست. یا از اون اولین عیدی که گوشه دلم بودی ومن وتو چه غریبانه تنهایی سال وتحویل کردیم واسه اینکه عموت تصادف کرده بود و بابایی پیشش بود یا از روزایی که من مریض شده بودم وواسه سلامتی خودم نه واسه سلامتی عشقم چند روز سروم وامپول صبح وشب می زدم تا تو راحت باشی یا از اولین تکون خوردنت بگم که مثل یه ماهی لیز میخوردی این ور واونور وای که چه حس زیباییه یا از اولین بار که فهمیدم فرشته کوچیک ما یه دختر نازه ویا از اولین باری که صدای قلبتو شنیدم وچه اروم اشک ریختمو دعا کردم واسه همه اونایی که منتظرن این حس وتجربه کنن ویا اون روز که تو مانیتور دکتر چه جوری تند تند حرکت می کردی یا از تمام کمر درد وشکم دردو پا دردو دندون درد های شدیدی که داشتمو همه همه اینا رو فقط وفقط بخاطر حضور گرمت تحمل کردم وچه شیرینه حس زیبای مادر شدن ..................